به گزارش شهرآرانیوز ۹ ساله بود و تا آن روز جز در مدرسه برای قرائت قرآن و اذان، دیگر کسی جلوهای متفاوت از قوت حنجره اش را نشنیده بود. بر حسب اتفاق بود یا تقدیر که وقتی وارد خانه شد و داشت زیرلب آوازی زمزمه میکرد، پدرش دریافت جلال کوچک خانه اش، نهال نازک جوانی است که اگر به درستی مراقبت و هدایت شود، میتواند در آیندهای نزدیک به یکی از ثمربخشترین شخصیتهای هنر این مرز و بوم تبدیل شود. شفقت پدر بود که به درستی جلال را در همان ایام برای فراگیری ردیفها و دستگاههای موسیقی نزد شیخ اسماعیل فرستاد. کمی بعد برای تکمیل آموخته هایش به خدمت سیدعبدالرحیم اصفهانی رسید و با تسلط بر اصول اولیه موسیقی و دستگاههای آوازی، وارد مرحله تازهای از آموزش شد.
با حضور نزد نایب اسدا...، استاد نی اصفهان، یادگرفت چطور با همراهی ساز، آواز بخواند و در ادامه هنگامی که مجموعه آموختهها و تجربیات چندساله او با شور جوانی و اشتیاق به کشف مسیرهای نو درآمیخت، اصفهان را به مقصد جنوب ایران ترک کرد و مدتی را نیز در شمال ایران زندگی کرد، اما پس از آن به زادگاه تاریخی خود، اصفهان برگشت و باقی عمر را برای خلق آثار نو در این شهر باقی ماند.
در این بین سال ۱۳۰۰ با سفر به تهران و آشنایی با علی اکبر شهنازی (نوازنده تار)، شروع به ضبط صفحاتی کرد که شمار این صفحات تا پایان عمر هنری او، به ۴۲ صفحه رسید: «شاه خطائی در دستگاه نوا، آواز همایون» و «تصنیف مهر و گل» و «شکایت معشوق» از معروفترین آن هاست.
اما در سال ۱۳۰۶ بود که جلال الدین تاج اصفهانی در مقام خواننده بر روی صحنه کنسرت رفت و در برابر جمعی متشکل از نمایندگان مجلس و رجال مشهور دولتی و غیردولتی، حاضر شد. در این کنسرت که روز جمعه، دوم تیر به مناسبت ششمین سالروز انتشار روزنامه فکاهی ناهید برگزار شده بود، جلال اصفهانی با نوازندگی مرتضی محجوبی، مرتضی نی داوود، حسین یاحقی و رضا روانبخش به اجرای قطعاتی پرداخت که در آن میان، از تصنیف «مرغ سحر» برای نخستین بار رونمایی شد. پس از این کنسرت بود که کاروان اجراهای او در شهرهای مختلف ایران به راه افتاد و نامش در میان مخاطبان موسیقی به نامی نیک و محبوب تبدیل شد.
تبریز (۱۳۰۷)، شیراز (۱۳۱۳)، کرمان (۱۳۱۶)، اراک (۱۳۱۹) و آبادان (۱۳۲۹) از جمله شهرهایی بودند که مهیای میزبانی از صدا و هنر جلال الدین تاج اصفهانی شده بودند. کنسرت آبادان، اما در میان دیگر کنسرتهای او به شکل متفاوتی مورد توجه قرار گرفت، زیرا تلاقی اجراها در بحبوحه جنبش ملی شدن صنعت نفت و استفاده از اشعار انتقادی سیاسی، او را در معرض تذکرات مأموران دولتی و البته حمایت مردم و حامیان دکتر مصدق قرار داد.
با افتتاح رادیو تهران، همکاری نزدیک او با این مجموعه آغاز شد به طوری که به مدت دو سال و نیم هر هفته از اصفهان به تهران حرکت میکرد تا برای ضبط در استودیو حاضر شود، اما بعد مسافت و دشواری راه، او را از ادامه همکاری بازداشت و پس از آن با افتتاح رادیو اصفهان در سال ۱۳۲۸، در شهر خود مشغول به کار شد و در حالی که هم زمان نیز به عضویت انجمن ملی موسیقی درآمده بود، به برگزاری دورههای آموزشی آواز برای علاقهمندان نیز اقدام کرد.
آنچه جلال الدین تاج اصفهانی را در حرفه اش به چهرهای بی بدیل و کم تکرار تبدیل کرده بود، تسلط او بر سبک آواز در «مکتب اصفهان» بود به طوری که میتوان از او به تراز و معیاری شاخص در این سبک یاد کرد. گوناگونی تحریرها و انتخاب شعر متناسب با ملودی از جمله ویژگیهای او در خلق آثار بود. محمدرضا شجریان، علیرضا افتخاری و ایرج خواجه امیری از جمله شاگردان موفق او در عرصه آواز سنتی ایرانی بوده اند.
علی اصغر شاهزبدی از دیگر شاگردان تاج در توصیف توانمندیهای متمایز استاد خود به خلق تحریرهای تازه اشاره دارد: «وقتی آثار صفحات و اجراهای رادیویی استاد تاج اصفهانی را با خوانندگان نسل گذشته اش مقایسه میکنیم به وضوح تفاوت میان تحریرهای تاج را با آنها متوجه میشویم
. تاج مانند کسی آواز نمیخواند. اگر استاد، آوازی را در سه گاه میخواند و باز از او تقاضا میکردند به هر دلیلی آواز دیگری در فضای سه گاه بخواند آوازی کاملا متفاوت را میشنیدند.» جلال الدین تاج اصفهانی سرانجام در سن هفتادوهشت سالگی پس از شش دهه فعالیت مستمر و جدی در عرصه آواز سنتی ایرانی بر اثر بیماری و کهولت سن در زادگاه خود از دنیا رفت و در آرامگاه خانوادگی خود واقع در تکیه سیدالعراقین تخت فولاد اصفهان به خاک هنرپرور این استان سپرده شد.
جلال الدین تاج اصفهانی در سفری به سوریه با امام موسی صدر دیدار میکند و در همان دیدار به درخواست امام موسی صدر چند دقیقهای آواز میخواند.
تاج اصفهانی یک آواز افشار در گوشه عراق متکی بر غزلی از سعدی میخواند: ندانمت به حقیقت که در جهان به که مانی جهان و هرچه در او هست صورت اند و تو جانی....
خواهرزاده امام صدر که در آن دیدار حضور داشته، با ضبط کوچکی این آواز را ثبت میکند.
هنرمند شمعی است افروخته
که تا چشم بر هم زنی سوخته
بسوزد بگرید بکاهد روان
که روشن کند محفل دیگران
نصیب هنرمند جز آه نیست
ز سوز درونش کس آگاه نیست
محمد صادق تحسینی